یادم باشد از امروز کمی آدمانه تر نفس بکشم...
دخترکان شهرم را با تنگی و گشادی لباسشان قضاوت نکنم...
و از زیبایی هایشان قند در دلم آب نشود...
به کمرِ خمیده ی پیرمردِ عصا به دست نخندم...
از کنار گدای گوشه ی خیابان با غرور رد نشوم....
یادم باشد در خلوت گناه نکنم...
در جمع ریا نکنم...
و اگر نمیتوانم خوب باشم...
حدّاقل بدی نکنم..
یادم باشد پدر و مادرم را مهربانانه تر ببوسم...
و لبخندهایم را از ته دل تر...
نثارشان کنم...
یادم باشد اگر چیزی به کسی تعارف میکنم...
در دلم نگویم : کاش قبول نکند...
و دوستت دارم ها را با هوس نیامیزم...
و برای بدست آوردن دل کسی...
ادای عشق را در نیاورم...
یادم باشد از امروز به بدن زنی زل نزنم...
مردهای شهرم را هرزه نخوانم...
و باور کنم هیچ کس...
بی عیب نیست...
یادم باشد عذرخواهی چیز بدی نیست...
حتّی از کودکی که فراموش کردم...
در مهمانی برایش...
چای بیاورم...
یادم باشد خدا را باور کنم...
کمی عاشقانه تر بخوانمش...
حتّی در روزهای تلخ زندگی ام...
و ایمان بیاورم به دستهای مهربانش...
یادم باشد تنها دل من که دل نیست...
هوای دل آدم ها را داشته باشم...
حتّی اگر هوای دلم را نداشتند...
و محبت هایم را دریغ نکنم...
شاید فردایی نباشد...
یادم باشد گاهی ساندویچی بخرم...
برای دختر بچه ی سر چهار راه...
و همیشه چند دانه شکلات...
برای بچه های گل فروش...
در جیبم داشته باشم...
یادم باشد عشقم را به اسارت نکشم...
و قدرتی داشته باشم تا درک کنم...
"زن" همیشه " زن" است...
مردانه نگاهش نکنم...
یادم باشد قدم که میزنم...
مراقب دنیای مورچه ها باشم...
و جوری به گربه ها نگاه نکنم...
که از آدمها بترسند...
یادم باشد گاهی خوشبختی...
پیامک ساده از عزیزی ست...
که در این غروب بارانی...
فقط مینویسد :
"مراقب خودت باش جانم"...
سهیل ساسان